در مکه دیدم ،
خدا چند سالی ست که از شهر ِ مکه رفته ...
و انسانها به دور ِ خویش می گردند !
در مکه دیدم ،
هیچ انسانی به فکر ِ فقـــیر ِ دوره گرد نیست !
...
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان ِ خویش را بـــزُداید ،
غافل از اینکه آن دوره گرد ، خود ِ خدا بود !
در مکه دیدم ، خدا نیست !
و چقدر باید دوباره راه ِ طولانی را طی کنم ،
و درهمان نماز ساده ی خویش ،
تصور ِ خدا را در کمک به مردم جستجو کنم...
آری
که خدایی در آن نیست ...!
نظرات شما عزیزان: